انتخاب شعر حافظ مناسب نوجوانان، میتواند به افزایش علاقه آنها به ادبیات کمک کند. در ادامه، پنجاه بیت از اشعار حافظ که سادهتر و قابل فهمتر هستند را برای شما آوردهام. امیدوارم مورد پسندتان قرار بگیرد.
- دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند / گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
- آن یار کز او خانه ما جای پری بود / سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود
- ساقیا برخیز و درده جام را / خاک بر سر کن غم ایام را
- به سر جام جم آن گه نظر توانی کرد / که خاک میکده کحل بصر توانی کرد
- صلاح کار کجا و من خراب کجا / ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
- گرچه گردآلود فقرم شرم باد / گر به آب چشمه خورشید دامن تر کنم
- چنان به موی تو آشفتهام به بوی تو مست / که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
- بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد / هلال عید به دور قدح اشارت کرد
- دردم از یار است و درمان نیز هم / دل فدای او شد و جان نیز هم
- در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد / عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
- سالها دل طلب جام جم از ما میکرد / وآن چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
- عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد / دست عشق آمد و بر لوح دل آتش زد
- زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست / پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست
- هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود / هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
- ما ز یاران چشم یاری داشتیم / خود غلط بود آن چه میپنداشتیم
- کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد / یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
- آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند / آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
- به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید / که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
- روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست / می ز خمخانه به جوش آمد و میباید خواست
- دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما / چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
- آن یار کز او گشت سر دار بلند / جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
- ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش / بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
- یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور / کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
- همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس / که دراز است ره مقصد و من نوسفرم
- ره میخانه و مسجد کدام است / که هر دو بر من مسکین حرام است
- ای دل غلام شاه جهان باش و شاه باش / پیوسته در حمایت لطف اله باش
- واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند / چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
- صبحدم از عرش میآمد خروشی عقل گفت / قدسیان گویی که شعر حافظ از بر میکنند
- یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد / دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
- سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی / دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
- حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار / خانه از غیر نپرداز و به مهمان بنشین
- گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید / گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
- در خرابات مغان نور خدا میبینم / این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم
- به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب / که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
- دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمیارزد / به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمیارزد
- دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
- خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم / کاین همه ناز از غلام ترک و افغان ما کشید
- طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک / چو درد در تو نبیند که را دوا بکند
- به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است / ببین که چه خوب میشود دام بلا به دل داد
- به بوی زلف تو ای جان که جان همی بازد / چنان شدیم که کس راز ما نمیپرسد
- حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق / بدرقه رهت شود همت شهان دین به عشق
- خلوت دل نیست جای صحبت اغیار / دیو چو بیرون رود فرشته درآید
- این چه شوری است که در دور قمر میبینم / همه عالم چو کهن جام و خمار میبینم
- چندان به یاد یار گریستم شبانگهی / کز دیده خون چکید به دامن سپیده دم
- چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست / سخن شناس نهای جان من خطا این جاست
- دوش میآمد و رخساره برافروخته بود / تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
- عاشق که شد که یار به حالی خرید او / بیچاره دل به حال پریشانی خرید او
- دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا / وین راز را چو مهر به همتانه نگهدار
- فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش / گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
- صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را / که سر به کوه و بیابان تو دادهای ما را
- دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد / چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
- ما ز بالاییم و بالا میرویم / ما ز دریاییم و دریا میرویم
- خیز و در کاسه زر آب طربناک انداز / پیشتر زان که شود کاسه سر خاکانداز
- صوفی بیا که آینه صافی است جام را / تا بنگری صفای می لعلفام را
- به کوی میکده هر کس که هست میگوید / نثار خاک در میفروش جان ماست
- خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود / به هر درش که بخوانند بیخبر نرود
- صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست / بیار نفحهای از گیسوی معطر دوست
- روز هجران و شب فرقت یار آخر شد / زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
- من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق / چار تکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست
- تو پنداری که بد میگویم از شاهی که سودای او دارم / به هر مجلس که میگویند شاه من بود حاضر
- جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی / غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد
- غم زمانه که هیچش کران نمیبینم / دهان یار که شیرین است بیش از این نمیماند
- به یاد هیچ مکن رنج و شادی دو روزه / چو با حقیقت یابی هر دو روزه ناپدید
- قومی به جد و جهد نهادند و یکدیگر / بر نقد عمر یکسره از عشق باز ماندند
- من از بیگانگان دیگر نخواهم ماند چون دارم / به دامان تو تنها یاری دارم من بیچارگی
- به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید / که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
- آن که جز راه توام هست ز کار افتاده / عشق راهت ز سرم و راه تو برداشته است
- عاشقان را سر شوریده به سودای توست / جان به در بردن از این مرحله آسان نیست
- هر که شد محرم دل در حرم یار بماند / وان که این کار ندانست در انکار بماند
- دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود / تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
- نرگس مست تو مستوری از ما تا کی / ای نسیم سحر آرام دل آشوب منی
- اگر غم لشگر انگیزد که خون عاشقان ریزد / من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم
- روز وصل دوستداران یاد باد / یاد باد آن روزگاران یاد باد
- از من جدا مشو که توام نور دیدهای / باری، فدای روی تو از سر گرفتهام
- دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد / یادی ز یار هم به دل بیقرار ما نکرد
- دل از دست رفت به دامان دوستی / ای دل فریفتی و چه شد که فریبی
- هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق / ثبت است بر جریده عالم دوام ما
- زان می که در میخانه عشق آوردهاند / ما را بهای یک نظر از هم گسستهاند
- به جان زنده ما نیست مرگ عشق از دل / ز خود باز رها کن که به جان باز نگیری
- بی تو ای گل سالها گشتم ز هجران آب و گل / دست بکش بر دل ما کز غم عشقت پر شد
- ما ز باده تهی و شاد و سرمست گشتیم / این چه حال است که در کوی خرابات این است
- مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک / چند روزی قفسی ساختهاند از بدنم
- صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت / ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
- آب حیوان اگرم هست، در آن خضر طلب / سر ما اگر به عشق است، به سودای تو خرم
- آنکه جز بر درت ای جان، دل ما جای ندارد / جان بیکس بهدر از وسوسه بیرون نرود
- نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی / که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
- ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم / ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
- آنکه در حلقه عشاق ناز میفرماید / دور باد از دل ما همچو غم دورانش
- مکن در این چمنم سرخوش از گل نرگس / که دل به حال گل از خارها گرفتهام
- دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند / گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
- چو نی باز مکن لب که حقیقت دهان دارد / چو بازنوشی عشق دهان باز کند جان
- حافظ تو خود از آتش دل در غم عشقی / چرا به شعله خویش پروانه نمیسوزد
- پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد / و آن راز که در دل بنهفتم به در افتاد
- هر که عیب دگری کرد چو خورشید نهفت / عیب او بر سر بازار بر آفتاب آمد
- باید که سرّ دل خود بر ناتوان نگویم / آتش مزن به جان دل سرگشته جوانم
- ما گدایان درگه در گدایی سر زندهایم / دست گیری کن که این حال به جان پاینده است
- ما زنده به لطف لطف و کرم خواهی تو نیست / ما با دلی سرود و دل رنجیده توست
- تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود / سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
- کوهکن بیستون جای چو فرهاد کند / دل به عشق دلبر از این رسم جنون افزون کند
- هر که در سینه هوای عشق یار داشته باشد / دل در این محفل و زین سو و آن سو یاد داشته باشد
بیشتر بخوانید! شعر خواهر از حافظ